
نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست** تااشارات نظر نامهرسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم** پاسخمده به نگاهیکه زبان من و توست
اسلامشناسان، حضرات مراجع تحقیق و تقلید، آیاتعظام، مولانا صاحبان، حجج اسلام و مولویانکرام!
سلام علیکم و رحمهالله و برکاته
تاریخ هزاران سالهی خراسان زمین، حاوی نگاه قدسی به نظام هستی و سرشت و سرنوشت انسان و جهان بوده است. بختیاریِ خراسانیان بهرهمندی از مواهب بیشمار خدای سبحان در نور گرفتن از خورشید پرفروغ آیین خاتم سفیران حق، و تازه کردن جان و جانان و ایمانشان بود. پیرنگ این نوآیینی، معرفت و هویت تازه و پر طراوتی برایشان به ارمغان آمد و زایش و بالش آن در سدههای متوالی مثالزدنی بود. «سنت استبدال الهی» در شناخت و معرفی اسلام عزیز، «خراسان»را گزینش کرده بود و «نوشیدن جرعهی معرفت» از «جام رسالت یتیم نظرکردهی حجازی»، شهرها و شهریهای آنرا شهرهی آفاق ساخت. معارف اسلامی و بشری، وامدار نامهای نامیان بلخ و بامیان، غور و غزنه، هرات و جوزجان، فراه و قندهار، فاریاب و سبزوار و دیگر مراکز استوار این دیار است. نه آیین حنیف اسلام، پس از خاندان پاک و یاران پارسای نبوی، شخصیتهایی چون «امام ابوحنیفه» و «ابوخالد کابلی» را به خود دیده و نه افغانستان پیش از اسلام، «بوعلی»ها، «جلالالدین»ها، «سنایی»ها و دیگر ستارههای پرفروغ آسمان معرفت و معنویترا پرورش داده است. حکیمان، عارفان، فقیهان، ادیبان، محدثان، متکلمان، منجمان، ریاضیدانان و شاعران این دیار پایدار، از شمار و شمارش بیرون است. با تمام تلخیها و تلخکامیها، تراث اسلامی پدید آمده در سدههای اولیه حضور اندیشه اسلامی در خراسانزمین، با آنچه در کل جهان اسلام روییده و بالیده، تنه میزند و هماورد میجوید.
سدههای اخیر بحران معرفت و هویت در جهان اسلام، خراسان زمین/افغانستانرا نیز بینصیب نگذاشته و از آنهمه عظمت، اکنون چندان چیزی باقی نمانده است. مسائل نظری و مشکلات عملی نیازمند تأمل فراوان است. خطوط کلی مشکلات را شاید بتوان چنین فهرست کرد:
1. نوع نسبتسنجی عالمان دینی میان منابع متعارف و متعالی معرفت
2. منطق متداول فهم دین
3. نوع نگاه عالمان به (و تعامل پیروان یک مذهب، با) مذاهب دیگر
4. تعامل عالمان دینی با حکومت
5. زاویهی نگاه عالمان دینی به تحولات فرهنگی و اجتماعی
6. برنامههای درسی مدارس دینی و حوزههای علمیه
7. نظام تبلیغ دینی.
نکتههای فوق، هرچند مختص دیار ما نیست، اما میزان قربانیهای این خطه با نام دین، نسبت به جمعیت آن، از دیگر مناطق جهان اسلام، پر شمارهتر است؛ لاجرم تدبیر و تأمل بیشتر میباید. ضمن آنکه سهم اندک این دیار در دوران متأخر، در بسط معرفت دینی نسبت به دیگر حوزههای علمیـفرهنگی جهان اسلام، عافیتسوز است. بازسازی فهمدینی و بازفهمی دین، به کنار، فهم روشن از تقریرهای کهن نیز انگشتشمار است. تلاشهای مصر و مغرب اسلامی، ایران، ترکیه و در یک کلام شرق میانه، شبه قاره هندوستان و اندونزیـمالزی، در این دوران با وجود کاستیهای فراوان، ستایش برانگیز است؛ اما فارغ از حرکتهای اصلاحی عملی سید جمالالدین افغان و آغازگری در تحول فکری، با تمام احترام به و اعتذار از محققان نامآشنای وطن، نام و نشان یک متفکر افغانستانیکه اندیشهی قابل عرضه در تراز بینالملل اسلامی و جامعهی انسانی داشته باشد، چندان به دیدگان نمیآيد.
شرح و بسط هریک از نکتههای پیشگفته، نیازمند فراغی بال و فراخی مجال است، لیک دغدغههای موجود و اطمینان به چشم خطاپوش حضرات بر آنم داشت کهـ به عنوان طلبهی کمدان، اما ناراضی از وضعیت موجود، دست به قلم برم و بخشی از مسائل نظری و مشکلات عملی مرتبط با منطق متداول فهم دین و فرایند و فراوردهی آنرا، با شما گرامیان در میان نهم؛ باور دارم که بیشترین مشکلات ما در معرفتدینی موجود ریشهدارد و تا تحولی در آن ایجاد نشود، نمیتوان تحول در سایر حوزهها را امید برد. پیشاپیش پرودگار قلب و قلم را با ابتهال میخوانم که از جادهی پارسایی و حقطلبی، پای برون نگذارم:... رَبَّنَا اغْفِرْلَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِالْإيمانِ وَ لاتَجْعَلْ فيقُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحيم.
یکم: سرگردانی روششناسی معرفتدینی نسبت به عقل، با گذر 14 قرن
روزگاری، گروهی از عارفان، محدثان، مفسران و فقیهان مسلمان، با نقادی حکمت یونانی، پیِ حکمت یمانی و ایمانی بودند؛ لیک، گروه دیگر، بیتوجه به تحریک و تحریص کتاب و سنت به خردورزی و بیملاحظهی جهانی و جاودانگی تعالیم وحیانی، از دهلیز مخالفت با «فلسفهی یونانی»، بالمرّه، «فروغ دین» را در «فراق عقل» جستند. این نگرش، چنان نهادینه شد که هرگونه نوخواهی و پرسش در باب مبنا و دلیل یک آموزه، «کفر» و «بدعت» نام گرفت و نوگرایان با «افتادن به محنت»، «کنج عزلت»را برگزیدند. نتیجه این شد که در دوران معاصر، در پی «تکثّر منابع معرفتی»، تحصیلکردگان جدید، با آنکه «قلب»شان از «چراغ مصطفوی» نور میگیرد، «دماغ»شان اما، «سودای طغیان»را در سر میپزد. استدعای عاجزانهام از عالمان ارجمند، به فراموشی نسپردن بیش از هزار و دو صد آیت و حدیث در باب عقل و جهلـدر حد تتبع نگارندهـ در پیکر واحد و تنسیق یک الگوی معرفتی وثیق و کارآمد و ارائه به معارف اسلامی و بشری و جلوگیری(و به تعبیر دقیقتر، کمکردن) از یک بحران معرفتی و ایمانی است. بحران معرفت در مغرب زمین، پیش و پس از رنسانس، هرچند واقعهی محلی است، درس اخلاق جهانی دارد. تازمانیکه عقل، این حجت درونی و همگانی، غریب و غایب باشد و ارتباطش با منابع متعالیِ معرفت نامعلوم، هردم، سر برآوردن گروههای مدعی دینداری و ناآشنا با مبانی اسلامی، مُعجِب به خود و دیگرآزار، متوهّم، دهشت افکن و (در باطن)، ستیزهگر با دین را، باید به نظاره نشست. پیامد طبیعی رشد این گروهها، حلاوت ایمان، شکوه علمی و شوکت و اقتدار فرهنگی را یکسره بر باد میدهد؛
ثمرهی غیبت و غربت عقلانیت، رشد توأمان گروههای لجوج «متحجر تروریست» و «سکولار معنویتستیز و ایمانگریز» است. چیرگی تحجر و سکولاریسم، قالب و قاعده را در همهی زمینهها، در سیطرهی اندیشههای ماتریالیستی و اومانیستی در میآورد و اندیشههای قدسیرا به محاق میفرستد و این چنین میشود که عقلانیت سیاسی و اجتماعی نیز از رمق و رونق میافتد؛ مسائل کوچک به معضلی بزرگ بدل میشود و حتی برای «حل دعاوی اهالیخانه»، به جای «شورای حل و عقد دینی» پای «قاضیان بداندیش و زشتخوی بیگانه» باز میشود و گاه بدون داوریِ غریبههای آلوده»جان» آنسوی ربع مسکون و مبتلا به «کری» در معرفت و فطرت، روزنی به روشنایی و رسیدن به «وحدت ملی» نیست و این رویه با آموزهی «الاسلام یعلو و لا یعلی علیه»، نسبتی ندارد.
دوم: روزآمد نشدن منطق فهم دین و بیتوجهی به سیالیت ذهن و زبان انسانها
سرمایههای معنوی جریان توحیدی!
جسارت نباشد، اما غیبت و غربت عقل در الگوی معرفتی، روزآمد نشدن منطق فهم دینرا نیز به همراه داشته است؛ رابطهی «فقه» و «اصولفقه» به عنوان «منطق فهم دین»، متقابل است. تحولات در فقه، هم ناشی از تحولات در منطق فهم دین است و هم از تحولات زمانه و زمینه مایه میگیرد. در سدههای اخیر، «رابطهی فقه و جامعه» منقطع بوده، از «منابع متعارف معرفت»، بهرهی نگرفته و توجه چندانی به تحولات فرهنگی اجتماعی، معرفتی و سیلان ذهن و زبان مخاطبان دین نداشته است. میان «اصل دین»، «معرفتدینی» و «عمل متدینان»، کمتر تفکیک شده و تسرّی قداست دین به تمام معرفت دینی و عمل متدینان، همزاد و همراه مشکلات پرشماری و از جمله خشونت و تزویر بوده است. اگر عالمان دین، سودای «کشف ارادهی تشریعی الهی» جهت ساماندهی به زندگی انسانرا در سر میپزند، مبادا فهمشان «حجیت» و «کارآمدی»را نامتفطن باشد؛ در غیر آن، لاجرم، ذلت و ضلالت عالم و عامی دیدنی و مسئولیت آن، متوجه عالمان دینی است. دین، هدیت خداوند رحمان و رحیم برای هدایت بنیآدم است. «فهم دینیِ» غافل از نیازهای مادی و معنوی و تمام ساحتهای مرتبط با هدایت و صلاح انسانها، از کنج مدارس و مکتب/کتابخانهها برون نمیآید و در «جریانسازی» و «سمتدهی به رفتار خلقالله»، جهد بیتوفیق است. توصیهی مفسران معصوم قرآنمجید به عالمان گرانمایه، رهیدن از دام «لوابس»، در پرتو آشنایی با نوامیس حاکم بر نظام آفرینش بود: ...العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس....
سوم: نوع نگاه عالمان به (و تعامل پیروان یک مذهب، با) مذاهب دیگر
وارثان انبیا و پناهگاههای خلق خدا!
نیک میدانید که «مطلقانگاری و حقشماری فرقهی خود»، و توجه نکردن به «طبیعی بودن تنوع، تعدد و تفاوت فهمها» و «مثمر بودن تکثر روششناسیها»، مدارا نسبت به دیگر فهمها و الگوهای زیست متدینانه را به حاشیه رانده است. اینکه چه اندازه این منفینگری، ریشهی بیرونی دارد و چه اندازه به درون باز میگردد، نیازمند تأمل است. نگارنده همانند برخی متفکران نوگرای مصری، تعبیر نامناسب «افسانه فرقهی ناجیه» را به کار نمیبرد، اما ملاحظهی نگاشتههای مرتبط با فرق و مذاهب، ملل و نحل، جسارت چندانی نمیطلبد که فردی مدعی شود: بخش عمدهای مشکلات جوامع اسلامی و از جمله افغانستان، از «وارونه فهمی» همین سنخ آموزهها آب میخورد. تصویر معرفتدینی ما از آموزههای دینی، انسان مومن را نه «سالک» طریق، بلکه «ساکن کوی حقیقت» میداند؛ زهی اسف که در مواردی، برخی مفتیان ـبه نام و در حقیقتـ ندیده مکتب و طالبان قابل ترحم قبقب و ذبذب، نجات اخروی و دستیابی خود را به حور و قصور، در تکفیر و ترور دیگران پی میگیرند.
کیست که نداند، از برخی متون اصلی همهی مذاهب، نسبت به این طایفه و آن طایفه، نکتههای راست و ناراست بسیاری قابل استخراج است. بگذریم از نگاهها و الگوهای معرفتی کلانتر و نقض و ابرامهای هریک نسبت به رقیبان، در میان پیروان یک الگوی معرفتی نیز، حتی از زبان مبارک نبی مکرم الهی، برای تحسین پیشوای خود و تقبیح جلودار مکتب فقهی دیگر، حدیث ساختهاند؛ یکی «مضرتر از ابلیس» و دیگری «سراج امت» لقب یافته است. راه نقض و ابرام و «پالایش قالبمند و قاعدهدار» متون هموار است، اما محکوم (و فراتر از آن، تکفیر) کردن منسوبان فعلی مذاهب به دلیل وجود چنین مطالبی، نه با «اخلاق باور» میسازد و نه با «معیارهای کفر و ایمان شریعت» همراهی میشود. چنانکه رفتار زشت یک جمع در گوشهی از عالم اسلام و توهین به مقدسات یک مذهب، هرگز نمیتواند دلیلی برای تکفیر، نسلکشی و محرومیت اجتماعی منسوبان به آن مذهب در دیگر سرزمینهای اسلامی و حتی نسلهای پسین همان مجموعه باشد. جامعهایکه «بدون تفکیر در کارآمدی روششناسیهای متنوع»، به «تکفیر حاملان و حامیان آن» روی میآورد، به انسداد معرفتی و انحطاط عقلانیت اجتماعی خوشآمد میگوید. در زمانهایکه «ماتریالیسم در هستیشناسی»، «لذت/ نفعگرایی در اخلاق» و «پوزیتویسم در معرفتشناسی»، سکههای رایج بازار معرفت شده و معرفت قدسی و معنویتگرایی به تمسخر گرفته میشود، تمرکز بر تفاوت نگاههای مذاهب اسلامی، مصداق بارزی از «گم کردن سوراخ دعا»ست. به جای تشکیل جبههی مشترک با تمام معنویتگرایان، موحدان، مسلمانان، قلع و قمع پیروان دیگر مذاهب اسلامی، به «نابودی تدریجی حتی مذهبِ به ظاهر مسلط» و سیطرهی «سکولاریسم چکمهپوش» میانجامد.
چنانکه استناد به نوع تکریم و تجلیل پیروان یک مذهب از اولیای دین، هرچند همراه با «پیرایههای ناحق» باشد، برای توجیه نسلکشی، آنهم از سوی کسانیکه در روششناسی، خویشتن را «محق» میخوانند و دعوی آفاقینگری دارند، شگفتی بیشتر میآفریند و کورسوی امید به اصلاح نگاهها به دیگراندیشان و دیگرباشان مذهبیرا به خاموشی میکشاند. راه «اصلاح اندیشهها، انگیزهها و رفتارها» و «دعوت به حقیقت و فضیلت» از مجرای «حکمت، موعظهی حسنه و جدال احسن» میگذرد، نه «قتلعام بیگناهان».
انتظار به حق قاطبهی ملت از همه عالمان، به ویژه فرزانگان اهلسنت و جماعت این بود که در «شام شوم جوادیهی هری» و «چاشت به غایت زشت مسجد امام زمان کابل» و «تراژدی میرزاولنگ سرپل» و مانند آن، سریع و صریح، شدید و سدید محکوم میکردند و حرمت قتلعام بیگناهان، آنهم در مساجد، حین اقامه فرایض را جار میزدند و مسیر و مصیر خویشرا از دزدان ایمان مسلمین متمایز میساختند. زهی اسف، نه صدایی بر آمد و نه استغاثهی شنیده شد. ریشهی این نوع نگاه، به نگاههای خاص ارباب مذاهب نسبت به همدیگر باز میگردد و نیازمند نقطهی پایان است ورنه قرآنمجید حتی به حفاظت و حراست از صومعه و کلیسا فرامیخواند، چه رسد به مساجد مسلمانان:
أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدير*الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيز
چهارم: تعامل عالمان دینی با حکومت
عالمان جلیلالقدر!
از دیر باز با تعابیر مختلفی، حکیمان، سه عنصر کلیدی را چرخانندهی اجتماع تلقی میکردهاند: «قلم»، «طلا» و «شمشیر». هرسه در ملکداری، بیبدیلاند، اما مهم این است که کدام یک، دیگرانرا بچرخاند. گاه «قلم» میدانداری کرده و «طلا و شمشیر» به خواست او «چرخیده و رقصیدهاند» و گاه به ابزاری برای توجیه زرسالاری و قدرتخواهی درآمده و حریت خویش را از دست داده است. با اعتذار از عالمان بصیر و صبور، امروزه نوع موضعگیریها نسبت به امور، فاقد هرگونه هدف متعالی مینماید؛ گروهی، گویی، تئوری «الحق لمن غلب» را در روان خویش راسخ کردهاند و در مقابل هر ظلمی، حتی آه و آخرا هم گویی با قضا و قدر الهی ناساز میبینند و گروه دیگر، هرنوع حکومتی را در این دوران، طاغوت تلقی کرده و هرنوع همکاری با دستگاهرا ذیل عنوان نصرت «اعوان ظلمه» طبقهبندی میکنند. بگذریم از گروهیکه بهرهمندی از دسترخان حکومت، ایشانرا به مجیزگویی واداشته است. انتظار نسل نو این است که عالمان دینی نیکاندیش و خیرخواه، در گام نخست الگو/الگوهای مطلوب خویش را از حکومت با توجه به جغرافیای معرفتی و انسانی افغانستان، در اختیار دیگران قرار دهند و ثانیا الگوی مطلوب رابطه با حکومترا رونمایی کنند. در هر صورت، حضور فکورانه و صبورانهی عالمان در عرصههای زیست اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، ساختار و کارگزار حکومت، هردو را به صلاح و اصلاح میکشاند و نباید از نظر دور داشته شود. «فیض» «محققان» اگر از قم و نجف و الازهر به کابل، بلخ و بدخشان منتقل شود، هیچ ثلمهای به مراکز فعلی پدید نمیآید، اما میزان رونق اندیشه و انگیزه در مراکز جدید در وصف نمیگنجد.
پنجم: زاویهی نگاه عالمان دینی نسبت به تحولات فرهنگی و اجتماعی
عالمان دینی، نقش رابط ذهن و زبان سیّال مخاطبان و آموزههای ثابت دینرا ایفا میکنند. نه در اینکه دین برای انسان است، تردید میتوان کرد و نه در اینکه ذهن و زبان و در نهایت فرهنگ جوامع انسانی متفاوت و متحول است، شبهتی وارد است. با نو شدن عالم و آدم، فهم دینی نیز نیازمند نوسازی و بازسازی است. فرهنگ اجتماعی جوامع ما به تعبیر برخی محققان فرهنگی، «هویت چهل تکه«ای را رقم میزند؛ «نمیتوان، نمیشود و نباید»، هیچکدام را، البته در جایخود، ندیده گرفت. دین، سنتهای اجتماعی و رهآوردهای نوین غربی، هریک، بخشی از هویت جدید نسل نو کشورهای اسلامی را قوام میبخشند. اگر مهندسی و طراحی اجتماعی از دست عالمان دینی و معنویت قدسی خارج شود، دیگران به جد مشغولاند و بسیاری از مسائل را به راحتی مدیریت میکنند و پیرنگ آن، متدینان را به انفعال میکشانند. این مواجهه نیز، اگر بدون گذر از معبر معرفتشناسی، الهیاتیـکلامی، زیباییشناسانه و ارزششناسانه، صرف با سنجهی حلال و حرام فقهی صورت پذیرد، ره به جایی نمیبرد و به ترویج خشونت و ریاکاری منتهی میشود. بهترین الگوی عملی چنین مواجههای، دوران رنجافزای طالبان است و دیار ما از آفات آن و تکرارش در عافیت باد.
ششم: برنامههای درسی مدارس دینی و حوزههای علمیه
. حوزههای علمیه و مدارس دینی افغانستان، با وجود کثرت تعداد، در کیفیت اما بیفروغ است. ساختار این مدارس به گونهای است که نوعا در تربیت یک امام جماعت موفق نیز توفیق چندانی ندارد و جاذبههای خویش را برای دانشپژوهان خوشفکر، جدی، مولد و محقق از دست داده است. خاک هرات دیگر نمیتواند «ملاعلی قاری» و «ملا محمد کاظم خراسانی» بپرورد. غزنه از تربیت «هجویریها» عاجز شده و «جوزجانش» ظرفیت «اباعبید»ها را ندارد و «لوگر» و «فراه»، نمیتوانند «ابوالعباس لوکری» و «ابونصر فراهی»را در آغوش بگیرند و بلخ بامی دیگر ستاره پرور نیست. ساختار این ساختمانهای متعدد، برنامههای درسی و محتوای کتابها، از تولید «سنتفكري» و «ادبیات معرفتی» متمايز، به لحاظ محتوایی/ روششناختي، ناتوان است. نظام آموزشي و رابطة استادـشاگردي، غالبا در انتقال معارف تولیدی پیشینان نیز بیرمق است چه رسد به ابتکار و نوآوری. بگذریم از برخی مدارس و دارالعلومها که به پرورش عوامل انتحار و انفجار مفتخراند. «چشم بینا عذر میخواهد لب خاموش را»، ورنه، ناگفتههای بسیاری است! این در حالی است که کابل و بلخ و هرات و جلالآباد و قندهار و غزنه، هرکدام ظرفیتهایی برای تبدیل شدن به «الازهر و قم» و بلکه فراتر رفتن از آنها را دارند، اما «اهتمام»، «طرح»، «برنامه»، «هدایت و نظارت» و «حضور جدی» شما گرامیان را میطلبند. اگر در این«مادرشهر»های ششگانهی وطن، با ملاحظهی «رسالت اصلی مراکز علمی اسلامی»، «حلقههای درسی قوی»، «نظام پایهی مفهومی بینالاذهانی»، «روششناسیهای مولّد»، و نهایتا «الگوی معرفتی واجد حجیت و کارآمدی» قوام و نظام یابد، این دیار با خلاصی از جهل، فلاکت، ترور و انتحار، پیشگام قوامبخشی و نظامبخشی به تمدن نوین اسلامی و بسترساز جهانی شدن آیین حنیف، سراسریشدن امنیت و اشاعهی پرستش خدای سبحان خواهند بود:...وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئا.....
هفتم: نظام تبلیغ دینی
نظام تبلیغ دینی در دیار ما با وجود ظرفیتهای بیبدیلش، گرفتار فقر محتوایی، یکجانبهگرایی، تجزیهکردن آموزهها و ساحتها است. برجستهشدن جنبهی انذار و کمفروغ شدن جلوهی بشارت دین، از کمترین آفتهای این نظام است. تکیهی بیش از اندازه بر ابعاد شعایری و ظاهری دین و آنهم در ابعاد خاص و غربت و غیبت اخلاق، به ویژه اخلاقی اجتماعی، از دیگر مشکلات این نظام است. از باب نمونه، نظم، رعایت حقوق دیگران، بهداشت فردی و حفظ محیط زیست، عفت زبان، حقوق والدین، فرزندان، همسران، همسایگان، هموطنان، همکیشان و همگنان، احتراز از اسراف، ارتشا، احتکار و غبن و غش در معامله و موارد مهمی از این دست، در صدر تعالیم نورانی اسلام قرار دارد، اما جامعهی ما با اعتذار از ساحت انور رسول اعظم الهی، در تمام این موارد، عمدتا به دلیل کاستی و ناراستی نظام تبلیغ دینی، در «استباق خیرات و فضائل»، سست و در «اشاعهی رذایل» چستاند. سنجش قبح «تراشیدن ریش» و «ستاندن رشوه»، به صورت نوع نمون، دلیل روشنی بر این ادعاست.
تبدیل نهضت بیبدیل حسینی، از الگوی متعالی برای ستمستیزی و مبارزهبا جهل و «بازکردن اصر و اغلال بسته برپای متدینان»، به نمایشی برای حزن و اندوه صرف و گاه محافلی آلوده به خرافات و رفتارهای موهون و موهن، از ضعف نظام تبلیغ مبلغان دینی مایه میگیرد.
امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یکی از گرهگشاترین آموزهی اجتماعی اسلام، به دلیل نوع ارزشگذاریهاییکه در نظام تبلیغ دینی وجود دارد، به جای اینکه بر جور، جهل، فساد اداری، هرج و مرج فرهنگی بخروشد و عدل، عقل، علم، سلامت اخلاقی و اداریرا بگستراند، بیشتر به مسائلی چون پوشش بانوان و آرایش صورت مردان و اعمال فردی دینی متمرکز شده است. این قلم، هرگز نمیخواهد ارزش امور نوع دومرا بکاهد، بلکه طالب قرار دادن هرچیز در موضع آن است. نظام ارزشگذاری دینی اگر مولفههای قوامبخش سلامت اجتماعی و تعالی اخلاقی را بیشتر مورد توجه قرار دهد، بیتردید، ظواهر و شعایر نیز جایگاه خویش را بازخواهند یافت و عمل به آموزههای دینی از حالت کاریکاتور مانند کنونی خارج خواهد شد.
ناگفتهها و ناگفتنیها بسیار است، اما طرح و شرح مسائل و مشکلات دیگر را به زمانه و زمینهی دیگر وانهاده و مزید توفیق را برای همهی حقیقتشناسان فضیلتگستر از بارگاه خالقدادگر تمنا میکنم. شرمندهام اگر بیهوده سخن بدین درازی کشید.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
سید محمد مهدی افضلی
هرات، مدرسه علمیه صادقیه