کابل، افغانستان- جاده پرپیچوخمیکه به جرمنی میرود، در حومههای کابل و در نمایندگی بس احمدشاه بابا شروع میشود. این جایی است که برخی از جوانترین و تهیدستترین افغانها با امید مهاجرت به اروپا هرروزه جمع میشوند تا رهسپار جرمنی شوند. اگر هم پشتارهای حمل کنند، چیز زیادی در آن نیست. برخی از آنها شنیدهاند که کشوری هست که مشتاق پذیرش آنهاست.
جواد ۱۶ ساله بعد از خریدن یک تکت میگوید: «کوشش میکنم جرمنی بروم، بخیر بتوانم موفق شوم و خودرا به آن جا برسانم.»
وی در دفتر کوچک نمایندگی، جایی که یک قالین سرخ روی میز تکتفروشی انداخته شده تا مسافران بتوانند هنگام شمارش پیسههای خود به آن تکیه کنند، ایستاده است.
تکتفروش نامش رحمتالله است و میگوید کدام بسی ندارد که یکسره تا مونشن برود. ولی آنها میتوانند با پرداخت ۱۵۰۰ افغانی در نخستین گام سفر به نیمروز که یک ولایت دورافتاده در کنار مرز افغانستان و ایران است، یک سیت چوکی در بس بهدست آورند.
تا سال گذشته بیشتر نوجوانانی که نیمروز میرفتند، دورتر از ایران نمیرفتند و میخواستند که در ایران به حیث کارگر کار کنند. اما این روزها این ولایت به حیث نخستین توقفگاه در مسیر اروپا شناخته میشود. بهگفته تکت فروش، حال هر روزه ۴۰ بس از نمایندگیهای مختلف از کابل عازم نیمروز میشوند. نمایندگی احمدشاه بابا در این میان از همه مشهورتر است و شهرتی در رانندگی سریع و بیپروا دارد که میتواند این سفر را در ۱۲ ساعت به انجام برساند.
رحمتالله وقتی فکر میکند که چه تعداد افغان در حال ترک افغانستان هستند- هر تکتی که وی میفروشد، یک خاطره است- احساس شگفتی و اندوه میکند. میگوید: «قبلا این همه مردم کشور را ترک نمیکردند.»
افغانها در نسل گذشته بزرگترین گروه پناهندگان در جهان را داشتند، بیشتر از فلسطینیها. سال گذشته تعداد افغانهای پناهنده پس از سوریهای فراری قرار گرفت.
با آنهم افغانها به سرعت در حال ترک کشورشان هستند. طبق آمار سازمان ملل تا ماه جولای سال جاری حدود ۷۷ هزاروهفتصد افغان به ترکیه و اروپا رسیده و درخواست پناهندگی دادند که این آمار در سال ۲۰۱۴، ۵۸ هزار بود. در میان ۳۸۱ هزارنفری که امسال از طریق دریا به اروپا رسیدهاند، بزرگترین گروه را افغانها تشکیل میدهند.
بسیاری از جوانان افغان درباره آینده خود و کشورشان احساس خوبی ندارند. طالبان مناطق بیشتری را تصرف کردهاند. عزیمت نیروها و سازمانهای خارجی، اقتصاد ناقصی را بر جای گذارده است. حکومت جدید که حالا تقریبا یکساله شده، چندان کاری نکرده که کسی بتواند بهخاطر بیاورد.
عینالله که در غرفهای در کنار شاهراه مزدحم کابل- کندهار، تکت میفروشد، میگوید: «ما چندی قبل وارد دوران سیاهی شدیم.»
از تمامیمسیرهای منتهی به اروپا، این مسیر بدترین مسیر است. هر افغان که امکان پرواز به ترکیه را دارد، از آن مسیر خواهد رفت و بقیه راه را پی خواهد گرفت و از ایران نمیرود.
امیرمحمد آخوندزاده، والی پیشین نیمروز امسال گفته است: «هفتههایی بوده که ۴۴ جسد در امتداد مرز پس فرستاده شدهاند. این اجساد از کسانی هستند که تصادف کردهاند یا بهخاطر قاچاق اعدام شدهاند و یا هنگام عبور از مرز مرمی خوردهاند. ما با یک بحران بزرگ مواجهایم.»
کسانیکه از طریق ایران به ترکیه رسیدهاند، اغلب به سوریها و عراقیهای فراری میپیوندند که از طریق دریا عازم یونان میشوند و از آن جا بالکان. ولی بیشترشان کم از کم در اولین تلاششان از مرز ایران پیشتر نمیتوانند بروند.
مشکلات موفقیت در بیشتر روزها در ساعت ۵ بعد از ظهر مشخص میشود؛ وقتی که بسهای برگشتی از نیمروز وارد نمایندگی میشوند. در یک بعد از ظهر همین اواخر، یکی از آخرین مسافرانی که تلوتلوخوران از یک بس آمده از نیمروز پایین میشود، رحمانالله ۱۸ ساله است که صورتش از بیآبی و گرسنگی پندیده است. رحمانالله که همانند بسیاری از افغانها تنها یک نام دارد، هشت روز پیش کابل را ترک کرده بود.
وی میگوید: «کشور خاصی را در نظر نداشتم، فقط میخواستم بروم.» وی در جلالآباد در شرق افغانستان بزرگ شده؛ جایی که در یک مستریخانه با معاش کم کار میکرد. جنگ خانواده وی را متاثر ساخت؛ برادر بزرگترش سه سال پیش کشته شد.
میگوید: «فکر میکنم اروپا با ما مثل انسان برخورد کند، اما اینجا هیچ چیز ندارم.» رحمانالله سخنان پدرش را به یاد میآورد که قبل از رفتن وی گفت: «ها، اینجا آینده ندارد، اگر میخواهی برو.»
وی با حدود ۳۰۰۰ افغانی در جیبِ ایزار آبی رنگش عازم سفر شد. در پشتوارهاش یک جفت پطلون و یک یخنقاق داشت تا وقتی افغانستان را پشت سر گذاشت، آنها را بپوشد. وی هرگز این فرصت را نیافت.
در نیمروز قاچاقبری را ملاقات کرد که قبول کرد تا وی را به آن طرف مرز ببرد. رحمانالله میگوید که یک تعداد افغانها در یک تویوتا کرولا چپانده شدند و وی یکی از چهار نفر سوار بر موتر بود. چیز دیگری که وی به یاد دارد آن است که موتر ایستاد شد و مسافران خونریزی داشتند. پولیس به روی موتر آتش گشوده بود و دونفری را که با وی بودند کشته بود.
بعدِ یک روز سپری کردن در زندان، وی به افغانستان بازگردانده شد. وقتی که یک راننده بس را متقاعد کرد که وی را مجانی با خود ببرد، به کابل برگشت. میگوید: «یک و نیم ساعت به راننده التماس کردم.»
این نوع داستانها با ورود بسهای برگشتی شنیده میشوند. اما بدبینی مسافران لنگر انداخته در نمایندگی فقط تا زمانی دوام میکند که همه میروند. بقیه روز مثل این است که مسافران موجود در نمایندگی با نوعی تصمیم جمعی به امیدوار بودن متصلاند و همه نگران خوداند.
در ورودی نمایندگی، گروهی از جوانان روی زمین نشستهاند و درباره قیمت تکت حرف میزنند. شیرمحمد یکی از رانندگان آنها را با ترحم مینگرد و میگوید: «سیل کو، همه ۱۶، ۱۷، ۱۸ و ۱۹ ساله هستند. بچه استن، خیال میکنند زندگی بهتری یافت میکنن، والدینشان آنها را به رفتن تشویق میکنند.»
رحمتالله، تکتفروش اغلب به حد کافی تکت میفروشد تا دو و گاهی سه بس با ۵۷ مسافر را پر کند. میگوید اما ممکن است خود وی هم به زودی آخرین تکتش را بفروشد، سوار یک بس شده و عازم جرمنی شود.
وی مشکلات را بهتر از هر کسی میداند ولی تنها ۱۱ دالر در روز درآمد دارد که برای رفتن به ایران و پرواز به ترکیه کفایت نمیکند. میگوید: «سفر زمینی بسیار خطرناک است، ولی نمیتوانم پیسه هوایی را بدهم. خواست خدا باشد من هم به زودی میروم.»