یک عروس صبح عروسی خود دید که برادر شوهرش (ایورش) آمد و بسیار نزدیک در پهلویش نشست. عروس برش گفت که او بچه یک کم دور بیشی که بد هست
ایورش گفت که چرا بد باشه پدرم گفت که بعد از برادرت نوبت توهست
یک عروس صبح عروسی خود دید که برادر شوهرش (ایورش) آمد و بسیار نزدیک در پهلویش نشست. عروس برش گفت که او بچه یک کم دور بیشی که بد هست
ایورش گفت که چرا بد باشه پدرم گفت که بعد از برادرت نوبت توهست