ملا صاحب در ختم خبر بود ، از دست که زیاد نوش جان کرده بود ، نفس کشیده نمی توانست و هک و دک مانده بود ،
یک نفر دید که اوضاع ملا خراب است . به پیشش رفت و گفت: ملا صاحب کلک تانرا در دهن خود داخل کنید تا راه نفس آزاد شود !
ملا گفت بچیم اگر جایی یک کلک میبود بعوضش یک دانه انگور را مینداختم