کشمکشی در مرز میان زندگی و مرگ


«بازگشت هابیل» در فضایی مغشوش میان واقعیت و خیال شکل می‌گیرد. در یک نگاه کلی، این رمان فارغ از پیام‌ها و سمت‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی، یک کار ادبی نسبتا مدرن توام با طنز سیاه است که در دل ماجراهایش، نگاهی زیرکانه و گاه تیزبینانه به پاشنه آشیل‌ سنت جاری در جامعه‌ای که با توجه به هویت ملی نویسنده می‌تواند افغانستان باشد، دارد.
نقل داستان از یک قصه در قصه، از نوع داستان‌های هزار و یک شب، و در یک آسیاب قدیمی آغاز می‌شود و از همان آغاز خواننده را با راوی همراه می‌کند. از همان ابتدای داستان و در کوران رعد‌و‌برق و رگبار شدیدی که انور را به آسیابی سحرآمیز پرتاب می‌کند، التهاب و هیجانی مداوم در خواننده شکل می‌گیرد و او را تا پایان داستان در این فضای ملتهب گرفتار می‌کند.
تابوی عشق و دلباختگی یک زوج در غبار سنگین بایدها و نبایدها دست تزویر ملا سرور را باز می‌کند تا از یک فرصت استثنایی برای مشروعیت دادن به تمنای جنسی خود سود ببرد. چماق تکفیر ملا را جمال بر پیشانی هابیل فرود می‌آورد تا مدتی بعد هاجر، معشوق هابیل، به تصاحب ملا سرور دربیاید.

قدرت و نفوذ دلالان دین و از سوی دیگر سرسپردگی مردم ساده‌اندیش به این دلالان کار را برای ملا آسان می‌کند، اما این فقط آلودگی داروغه‌های سنت نیست که جاده تحمیق را هموار می‌کند. هابیل در هبوط دوباره‌اش آلت دست کارگزارش حفیظ می‌شود که دکان رمالی‌اش با باور مردم به قدرت جادویی هابیل رونق گرفته است. هابیل در حلقه‌ی تنگ فرصت‌طلبی دوستان ظاهری‌اش گرفتار آمده است و خروج از این مدار بسته ریاکاری برایش سخت‌تر می‌شود. وقتی مردم به نیروی خارق‌العاده‌ی هابیل ایمان آورده‌اند، انکار این نیرو از طرف شخص او هم کمکی به تغییر ذهنیت این مردم، به ویژه آنانی که به حل مشکلات خود با توسل به او دل بسته‌اند، نمی‌کند:
کسی صدا می‌کند: «هابیل دم و دعا کن! آبکش چیزی بده!»
هابیل با ناامیدی می‌گوید: «دروغ است… من هیچی نیستم… هیچی… دم و دعایی ندارم… من هیچی نیستم… من مرده‌ام… من جن شدم… جن و مرده چیست که دم و دعایی داشته باشد.»
روستایی که محل وقوع ماجراهاست از روال جاری در بافت جامعه‌ی سنتی و شبه فیودال مستثنا نیست. قدرت و ثروت هم‌چنان در دست خان‌ها و مالکین است و در این‌جا هم دین‌فروشانند که چاقوی توجیه عاملان قدرت و ثروت را تیز می‌کنند.
نفوذ ملا تنها بیگانگان را به هورا کشیدن برای کارگزاران او، به‌منظور به اجرا درآوردن حکم، تشویق نمی‌کند. جمال، پدر هابیل نه تنها وساطتی در جهت نجات فرزندش نمی‌کند، بلکه خود در مقابل فرزند می‌ایستد و عروسش را هم در مقابل بدهی‌هایش معامله می‌کند.
اگرچه خواننده در بسیاری موارد در تمیز دادن واقعیت از خیال و موهومات دچار مشکل می‌شود، اما داستان به‌طور کلی سیری منسجم و به هم پیوسته را طی می‌کند. این واقعیت که نفوذ عمیق خرافات و موهومات در فرهنگ عامه‌ی مردم گاه فراتر از حد انتظار است باور به وقایع داستان را آسان‌تر می‌کند.
سخن از جایگاه زن در جامعه‌ی سنتی حالا دیگر حرف تازه‌ای نیست. با این وجود سخنان ساده اما سنجیده‌ی هاجر خطاب به معشوقش بیان تازه‌ای از رنج‌نامه‌ی زنان در یک جامعه‌ی مردسالار به دست می‌دهد:
«هاجری که می‌شناختی بعد از تو مُرد، سنگسار شد… سنگسارش کردند… آن روز اگر با هم سنگسار شده بودیم، به هم رسیده بودیم، اما تو رفتی و کشته شدی و من مُردم. می‌دانی مرا طور دیگری سنگسار کردند… بدون سنگ سنگسار کردند… برو، هابیل، برو!… اگر جن هم هستی برو… من لایق تو نیستم… برو، هابیل، برو! دوزخ همین‌جاست…»
«بازگشت هابیل» با یک نگاه سوریالیستی به موجبات و دلایل دردها و مشکلات موجود می‌پردازد. با این حساب شگفت‌آور نیست که داستان در بسیاری موارد در فضایی تراژیک اتفاق می‌افتد. اما نویسنده در موارد زیادی از قدرت بیان طنزآمیز خود سود می‌برد و بر جذابیت داستان می‌افزاید. لودگی‌های پردل و همسرش نمونه‌هایی شیرین از طنز نویسنده به دست می‌دهد، با این که برخی از شوخی‌های جنسی مرد درباره‌ی رابطه خود و همسرش با توجه به فرهنگ غالب در روستا اغراق‌آمیز به‌نظر می‌آید.
سیامک هروی در رمان خویش صحنه‌هایی کم‌نظیر از مخدوش شدن مرز میان زندگی و مرگ ارایه می‌کند. به‌نظر می‌آید نویسنده هنوز از تاثیرات روانی رمان قبلی خود «گرداب سیاه» بر خودش رهایی نیافته است. در هم آمیختن زندگی با مرگ و مرگ با زندگی در کار نویسنده خواننده را به یاد آثار سینماگر بزرگ سوئدی، اینگمار برگمن می‌اندازد. تفاوتی نمی‌کند که هراس بیش از حد معمول از مرگ را، آن طور که درباره‌ی برگمن گفته می‌شود، پس‌زمینه‌ی خلق این دو رمان بدانیم و یا اصولا بر این باور باشیم که هدف نویسنده بیان طبیعی بودن پیوند مرگ و زندگی با هم‌دیگر است. محرک نویسنده هر‌چه باشد او در بیان این نزدیکی و پیوند بسیار موفق عمل کرده است.
با خواندن این دو رمان نمی‌توان درباره‌ی میزان باور یا بی‌اعتقادی مذهبی نویسنده داوری کرد. اما ردی از نگاهی عرفانی از مطالعه‌ی «بازگشت هابیل» در ذهن خواننده باقی می‌ماند. برخورد با خرافات الزاما به معنای مورد سوال قرار دادن دین در کلیت آن نیست. به‌نظر می‌آید موتور محرک جامعه‌ی سنتی در بسیاری موارد موهومات و خرافات باشد که لازم نیست حتما از یک دین مشخص استنتاج شود. اعتقاد به هیولا و جن در همه جوامعی که مردم آن پایبندی دینی دارند، وجود ندارد و یا دست‌کم به یک اندازه نیست. فارغ از سطح سواد و معلومات شاید یک عامل تقویت‌‌کننده‌ی خرافات و موهومات فقر و درماندگی اقتصادی باشد. فارغ از مصیبت‌های بی‌شماری که جنگ درازمدت به مردم و کشور درحال جنگ تحمیل می‌کند بزرگ‌ترین ضایعه‌ی جنگ به حاشیه رانده شدن اخلاق است.
قربانی مشترک جنگ و سنت عشق است. دغدغه و نگرانی نویسنده از به مسلخ کشیده شدن عشق در هرج‌و‌مرج جنگ از نظر خواننده پنهان نمی‌ماند و قرار هم نیست پنهان نگه داشته شود. در جامعه‌ای که دوست داشتن نکوهیده تلقی می‌شود هیچ اقدامی شرافتمندانه‌تر از دفاع از مهر و دوستی نیست. در بلبشوی کنارآمدن جهل و غرور انبوه گناه‌کاران آن‌قدر فروتنی از خود نشان نمی‌دهند تا حاضر شوند سنگ‌های‌شان را بر زمین بیندازند و سر خویش گیرند. بی‌تردید ملا سرور این بار هم شفاعت تجاهل و تزویر آنان را خواهد کرد.
تحمیل عقیده آرمان سنت‌گرایان است و عقیده را تنها با جنگ و کشتار می‌توان به مخاطب تحمیل کرد. وقتی پای استدلال چوبین باشد تنها با زور و با توسل به نادانی می‌توان قله‌ی عقیده را فتح کرد. «بازگشت هابیل» حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. مهم این نیست که تعمدی در انتخاب نام هابیل، به عنوان اولین قربانی عشق میان دو انسان بوده باشد یا نه. استمرار سنگسار عشق با فتوای شرع، سوگواری برای هابیل‌ها را همین امروز هم کاملا موجه می‌کند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

کلیه حقوق متعلق است به رسانه افغانستان ما
دیزاین شده در سما