0413

دین‌گریزی جوانان این روزها، ذهن بخشی از آگاهان جامعه را بخود مشغول کرده. به راستی چه اتفاقی افتاده که جوان مسلمان افغانستانی، همینکه پا از دایره اجبار محیط فراتر می‌گذارد، قید شئونات و شعایر دینی و مذهبی را می‌زند و بی بند و باری پیشه می‌کند. آنچه که روشن است این است که این وضعیت یک شبه حادث نشده و نمی شود. مقدماتی دارد. از جای و زمانی شروع شده است. دلایل و علت‌های پشت سرآن نشسته. می‌شود نشانه‌های آن را در شرایط متفاوت به گونه‌های متفاوت دید. این حالت در متن جوامع مذهبی، به صورت «پیروی از مد» و «خفیف انگاری شعایر دینی» تبارز می‌کند و در محیط‌های غیر مذهبی به صورت «لااوبالی‌گری» و پشت پا زدن به فرهنگ و سنن مذهبی. دختر مسلمان همینکه از محیط طبیعی خودش خارج می‌شود به شکل کاملا غیر طبعی و عقده‌ای، اولین کاری که از دستش بر می‌آید، کشف حجاب است و زیر سوال بردن اخلاقیات دینی است. وقتی مجال حرف زدن آزاد برای روشنفکر و نویسندة ما به وجود می‌آید، اولین کارشان تمسخر و توهین نماد‌های مذهب است.

 ممکن است برخی از ما بگویند؛ خوب اینها از اصل دین و ایمان محکمی نداشته‌اند. این حرف مشکلی را حل نمی‌کند. اصل سوال و مشکل محکم سرجای خودش نشسته است. چرا ما نمی‌توانیم دین و ایمان محکمی به فرزندان مان هدیه کنیم، تازه معلوم است، چند درصد از این جوانان دین و ایمان محکمی دارند که بقیه ندارند؟ از کجا مطمئن باشیم که همه ما در صورت قرار گرفتن در شرایط مشابه، اعمال مشابهی انجام نمی‌دهیم. پس لابد جای از کار می‌لنگد. آیا داشتن دین و ایمان محکم یک هدیه الهی است یا نه فرایند بشری و قابل پیمودنی هم دارد؟ اگر هدیه الهی است که به برخی داده می‌شود و به برخ دیگر نه، پس چرا بر سر ظواهر این‌همه سخت‌گیری می‌کنیم و می‌خواهیم گلیم بخت سیاه کسان را به زور آب کوثر و زمزم سفید کنیم. و یک  اختیاری و عملی است چه اقدامتی بوده که انجام نداده‌ایم و اینک دچار این عرضه ناخواسته شده‌ایم؟ موضوع این نوشته پرداختن به سه مورد از ریشه‌های این وضعیت است که به گمان من در ایجاد این وضعیت دخالت دارد.  مورد اول به آموزش و  تربیت روانی افراد بر میگردد، مورد دوم به الگو‌گیریهای بیرونی و مورد سوم به دیدن ثمره‌های عملی دینداری در عینیت زندگی.

 در مورد اول من معتقدم که سازمان تعلیم و تربیت دینی ما از خانه تا جامعه، از حوزه تا دانشگاه، از دانشگاه تا محیط اجتماعی و عمومی نمی‌تواند دین را به صورت دغدغه وجودی و  ذهنی جوانان در آورد و بیشتر آن را به شکل یک مشکل عرضه می‌کند. حال آنکه دین باید مسأله شود نه مشکل آنها. ما در زندگی مسائلی داریم و مشکلاتی. شکل برخورد ما با هریک، متفاوت است و راهکارهای مقابله با آن‌ها نیز. گاهی پیش می‌آید که  با یک موضوع  برخورد دوگانه داریم. یعنی می‌توانیم به یک ابژه، گاهی  به شکل  نگاه کنیم و گاهی به صورت مشکل. یا یک موضوع، دو نوع بر ما عرضه شود؛ یک بار به شکل امری که جان ما را با خود درگیر کند یا به صورتی که تنها در جهان ما رخ می‌نماید.

توضیح مطلب اینکه گاهی، چیزی برای ما «مسأله» است و گاهی «مشکل». مثلا پسرت، بیمار است. این قضیه خواب را از چشمانت ربوده، در خلوت و جلوت با تو است، تمام دست و پا زدنت به خاطر رهایی‌ از آن است. برای حل کردنش بهانه‌ نمی‌تراشی، فرافکنی نمی‌کنی، با این‌که بیمارستان را مملو از پسران بیمار دیگران می‌بینی اما حال هیچکدام تو را از حال بیمار خودت غافل نمی‌کند و طلبت را کند و کسل نمی‌سازد. اما در همان روزهای که به دنبال یافتن راه‌حل برای درمان پسرت هستی، در شهر، ترافیک سختی نیز برقرار است که کارِ، آمد و شد تو را دشوار ‌کرده. جگر خونت می‌سازد. چون طنابی مدام بر دست و پایت می‌پیچد، این دو پدیده، درگیری این روزهای شخص شما است. اما هرچه است تفاوتی میان این دو نوع درگیری وجود دارد؛ یکی در جانت است و دیگری در جهانت. در همان حال که پشت چراغ قرمز جوش می‌زنی؛ ترافیک را نیز به عنوان یک واقعیت عینی می‌بینی و لمس می‌کنی و از مفاسد و محاسن آن بهره و آسیب می‌بینی. اما ذهنت درگیر بیماری پسرت است. ترافیک و بیماری فرزند هردو، ما را درگیر می‌کند، هردو، ما را به این‌سو و آن‌سو می‌دواند، پشت موانعی متوقف می‌کند، وادار به کنش‌ها و واکنش‌های می‌کند، اما خوب که می‌نگریم، با یکش صرف در آنات خاص و بیشتر در بیرون، درگیریم و لی بادیگری زندگی می‌کنیم. نهایتش به این نتیجه می‌رسی که ترافیک «مشکل» تو است و بیماری فرزند، «مسأله‌ات».

بهتر است کمی انضمامی‌تر به  نگاه کنیم. فرض کنیم نوجوانی هستیم و صبح زود با توپ و تشر پدر یا مادر از خواب بیدار می‌شویم تا نماز بخوانیم. حالا این کودک ساکن کوهستان سردی هم باشد که برای وضو گرفتن مجبور شود مسافتی را تا چشمه و جوی آبادی برود. این نوجوان تا برگردد آب وضو به صورتش یخ زده است. حالا این نوجوان از فلسفة این عمل نمادین چه می فهمد و برخوردهای اولیه‌اش با این قضیه چگونه خواهد بود. نخستین مواجه با نماز، برای ایشان بی گمان به شکل یک مشکل است. مشکلی که خانواده، اجتماع، عرف و هنجار بر دوشش گذاشته. چون مسلمان زاده است و اینک به سن تکلیف رسیده، مکلف است همیشه این کار را تکرار کند. فرض دوم این داستان این است که اگر یکباره بنا به دلایلی از جمله مهاجرت و تغییر محیط زندگی تمام آن قیودات خانوادگی‌ و محلی و عرفی این جوان برداشته شود آیا باز حاضر است این تکلّف را به جان بخرد؟ مشخص است که به تحمل بلادلیل این مشقّت ادامه نخواهد داد.

بنابراین در پس هر مشکلی عامل یا عوامل بیرونی ایستاده است و در وجود هر ‌ای، نیاز درونی خوابیده. حالا صحبت این است که دین برای بار اول  به چه شکل و قیافه‌ای بر فرد دیندار عرضه می‌شود، به شکل یک تکلیف صرف که عوامل بیرونی ضامن اجرایی آن است. در معنی لغوی تکلیف نیز این حالت مشقت و اجبار خوابیده است. یا نه قبل از آن به صورت یک نیاز روند پذیرش خودش را طی کرده است؟ دینداری خصوصا در جنبه‌های نمادین و تشریعی آن، تا وقتی به صورت یک مسأله برای دیندار در نیامده بیشتر صورت مشکل دارد تا نیاز. چون رسیدن به مرحله تکیلف روانی و رحی لزوما با رسیدن به سن تکلیف تلازم ندارد. فقه، علم یادآوری تکلیف و ناظر به احولات بیرونی مکلّف است. حوزه روانی و روحی دینداری نیازمند طی مراحل آمادگی روحی است. همینکه  دختری نه سالش تمام شد، فقه، او را یک فرد مکلف می‌شناسد و مجموعه تکالیفی را بر دوش او  بار می‌کند ولی از کجا معلوم که روان و شخصیت او نیز پذیرای برداشتن این بار شده است. در اینجا باید علوم دیگری دخالت کند. اینجا میدان دخالت علوم عقلی و روانشناسی است.

 به راستی در سیستم آموزش دینی و خانوادگی ما به این نکته‌ها توجه می‌شود. مشکل ما این است که فکر می‌کنیم دین و مجموعه فرایض آن به شکل مجموعه داشته‌های مادی یک خانواده است که پدر خانواده مکلف است، وقتی پسرش بالغ شد، اموری را برایش تدارک کند و رسالت پدری را به انجام برساند. مثلا برایش زن بگیرد واگر دختر است به شوهرش بدهد و سهمشان  را از ارث جدا کند. حال آنکه چنین نیست. دین و ایمان میراث نیست، مجموعه‌ای از اطلاعات و دانش ذهنی نیست، یاد دادن اذکار و اوراد و اعمال خاص نیست که فقط در سن خاصی تسیلم کسی شود یا به او تعلیم داده شود. قبل از همه این امور باید فرایندی طی شود و طی آن فرایند، دینداری تبدیل به مسئلة آن فرد شود. دراین فرایند اکراه و اجبار نقش چندانی بازی نمی‌کند. میدان آزادی و انتخاب است. باید انتخاب شود تا فرد مکلف، در پیدا و پنهان، در ظاهر و باطن به آن امر گردن بنهد. باید برای هر فرد، دین از نوعرضه شود نه تحمیل. دین تحمیلی می‌شود مشکل شخص آنهم نه مشکل یک روز و دو روز، مشکل یک عمر. خوب ریشه قضیه همین جاست. وقتی چیزی بیشترین درگیری و مشکل را برایت ایجاد کرد و این چیز ‌ات هم نبود، شاید در شرایط خاص بتوانی آن را مدتی تحمل کنی ولی عاقبت می‌خواهی از شرش خلاص شوی. ما از روزی که چشم باز می‌کنیم تا روزی که چشم از این دنیا فرو می‌بندیم با دین درگیر هستیم. خواسته و ناخواسته، در خانواده، فرهنگ، جامعه و سیاست بنحوی با اوامر و نواهی دین بر می‌خوریم. وقتی آن را  خود ندانیم و مشکلی بدانیم که مدام بی‌دلیل و بی‌جهت به دست و پای عمل ما می‌پیچید، آن را تا زمان خاص و تحت شرایط اجبار و اکراه تحمل می‌کنیم وقتی شرایط عوض شد آن را به راحتی کنار می‌گذاریم.  رفتار جوانان امروز ما نشان می‌دهند که همگی به نوعی از از دست دین بابا و اجدادی شان کلافه و عصبانی هستند. نه تنها عصبانی که عقده‌ای نیز هستند.

منبع: مهاجر انلاین

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

کلیه حقوق متعلق است به رسانه افغانستان ما
دیزاین شده در سما