- توضیحات
- دسته: فکاهی
روزي يك شل در زيارت دعا ميكرد كه خداوند برايش شفا را نصيب كند كه نا ًگهان زني أمد و إز خداوند اولاد ميخواست شل وارخطا شد و گفت همشيره اينجا بخش اورتوبيدي است نسايي ولادي در ان زيارت ديًكر است
- توضیحات
- دسته: فکاهی
ظاهر شاه از دیوانه خانه ی علی اباد دیدن ميکرد وارد یکی از اتاق ها شد دیوانه
یی سر تا پایش را
دید و از ظاهر شاه پرسيد کيستی؟
ظاهر شاه گفت : من ظاهر شاه هستم
دیوانه در حاليکه می خندید با دست به شانه ی ظاهر خان کوبيد و گفت
بيا بيا وطندار چند روز بعد خوب ميشی من هم روز اول که اینجا آمدم فکر ميکرد
هتلر هستم.
- توضیحات
- دسته: فکاهی
یک ایرانی از دوست افغان خود سوال کرد که چرا شما افغانها همیشه میگوید دختر مختر، بچه مچه، نان مان، خو مو.در جواب گفت کدام لوده موده اگر این حرفها را بزند
- توضیحات
- دسته: فکاهی
یک نفر تصادفاً چهره خود را در آیینه دیده ، با خود گفت : چهره همی نفر بریم آشنا اس مگر نمیفامم که ایره ده کجا دیدیم ؟
بعد از چند لحظه چرت وفکر گفت : آه ... یادم آمد ، ای خو همو خری اس که دیروز ده دلاکی (سلمانی) تا آخر طرفم سیل میکد
- توضیحات
- دسته: فکاهی
یک تاجر نظر به تعداد فامیل خیرات توزیع میکرد از یکی سوال کرد فامیل شما چند نفر است در جواب گفت: سه نفر گفت: اسمهایشان را بنویس، نوشت: خودم، بنده و اینجانب
- توضیحات
- دسته: فکاهی
ملا در یک مسجد وعظ میکرد همه به صحبت وی گوش میدادند اما یکنفر بسیار از سوز دل گریه میکرد ازوی برسان کردند که چرا گریه میکند ؟وی گفت بزی داشتم که ریشش مانند ریش ملا بود حالا که ملا در وقت حرف زدن ریش خود را می جنباند به یاد بزم که قبلا مرده است می افتم
- توضیحات
- دسته: فکاهی
یک بچه از مادر خود پرسان که!مادر جان دخترها شور است یا شیرین.مادرش گفت بچم دخترها شور است.پسرش گفت خی همیتو وقتی دختر ها را که میبینم آب دهانم میرود
- توضیحات
- دسته: فکاهی
یک روز یک معلم داخل صنف شد که ناگهان یک گوز بلند ازش خارج گردید معلم خواست که موضوع را تغیر بدهد گفت بچه ساعت چند بجه است یکی از شاگردان که بسیار شوخ بود گفت استاد به چند بجه کوک کرده بودی
- توضیحات
- دسته: فکاهی
دوکاندار یک طوطی داشت و یک دختر هر روز از پیش دوکان تیر میشد .... و طوطی هروز به او دختر صدا میکرد و میگفت: او دختر چرا این قدر بدقواره هستی؟
دختر را بدش آمد و پیش دوکاندار رفت و شکایت از طوطی کرد...... دوکاندار بالاي طوطی قهر شد و گفت که دیگه به دختر صدا نکند.
روزی بعدی وقتی دختر از پیش دوکان تیر میشود طوطی صدا زد و گفت: او دختر خودت میفهمی دیگه
- توضیحات
- دسته: فکاهی
يك هزاره لوده جنازه پدر دوستش ميره. و دلداري براي دوستش ميته و ميگه انشتين عالم بود فوت كرد هتلر جهانگير بود فوت كرد فرعون دعواي خدايي داشت فوت كرد باز پدر تو خو هيج گويي نبود