- توضیحات
- دسته: فکاهی
یک نفر تصادفاً چهره خود را در آیینه دیده ، با خود گفت : چهره همی نفر بریم آشنا اس مگر نمیفامم که ایره ده کجا دیدیم ؟
بعد از چند لحظه چرت وفکر گفت : آه ... یادم آمد ، ای خو همو خری اس که دیروز ده دلاکی (سلمانی) تا آخر طرفم سیل میکد
- توضیحات
- دسته: فکاهی
یک نفر در مسجد دعا میکرد
خدایا مه از تو هیچ چیز نمیخواهم نه پول، نه موتر ،نه خانه ،فقط جایشه نشان بتی مه خودم میگیروم
- توضیحات
- دسته: فکاهی
ملا در یک مسجد وعظ میکرد همه به صحبت وی گوش میدادند اما یکنفر بسیار از سوز دل گریه میکرد ازوی برسان کردند که چرا گریه میکند ؟وی گفت بزی داشتم که ریشش مانند ریش ملا بود حالا که ملا در وقت حرف زدن ریش خود را می جنباند به یاد بزم که قبلا مرده است می افتم
- توضیحات
- دسته: فکاهی
- چرا روی آدرس اینترنت به جای یک دبلیو؛ سه دبلیو می گذارند ؟
چون کار از محکم کاری عیب نمی کند!
۲- اگر اسکلت از بالای دیوار بپرد پایین چه می شود ؟
هیچ وقت این کار را نمیکند چون جیگر ندارد!
۳- چرا مار نمی تواند به مسافرت برود ؟
چون دست ندارد که برای خداحافظی تکان دهد!
۴- برای قطع جریان برق چه باید کرد ؟
باید قبض آن را پرداخت نکرد!
۵- نصف النهار چیست ؟
همان شام است که در واقع نصف نهار است که برای شام مانده است
- توضیحات
- دسته: فکاهی
یک روز یک معلم داخل صنف شد که ناگهان یک گوز بلند ازش خارج گردید معلم خواست که موضوع را تغیر بدهد گفت بچه ساعت چند بجه است یکی از شاگردان که بسیار شوخ بود گفت استاد به چند بجه کوک کرده بودی
- توضیحات
- دسته: فکاهی
زن گرفتم شدم اي دوست به دام زن اسير
من گرفتم تو نگير
چه اسيري كه ز دنيا شده ام يكسره سير
من گرفتم تو نگير
بود يك وقت مرا با رفقا گردش و سير
ياد آن روز بخير
زن مرا كرده ميان قفس خانه اسير
من گرفتم تو نگير
ياد آن روز كه آزاد ز غمها بودم
تك و تنها بودم
زن و فرزند ببستند مرا با زنجير
- توضیحات
- دسته: فکاهی
يك هزاره لوده جنازه پدر دوستش ميره. و دلداري براي دوستش ميته و ميگه انشتين عالم بود فوت كرد هتلر جهانگير بود فوت كرد فرعون دعواي خدايي داشت فوت كرد باز پدر تو خو هيج گويي نبود
- توضیحات
- دسته: فکاهی
یک ملا جماعت میداد یکدفعه گوزش رفت ولی نماز را ایلا نکرد.
وقیکه سلام دور داد یک بچه در صف آخر ایستاد بود یکدفه صدا کرد بیشک ملا صاحب با تایر پنچر رساندی ما
- توضیحات
- دسته: فکاهی
در ملی بس
. يك نفردر ملى بس گوز زد، همگى خنديدند.نفرک گفت: اگر ميفهميدم كه اينقدر خوشحال ميشويد برايتان گو ميكردم
- توضیحات
- دسته: فکاهی
داکتر خانم: هر روز چرا در پیش کلینکم استاده میشوی و خانم ها را میبینی ؟ وردکی ماما: خودت در لوحه نوشته کردی که دیدن خانم ها هر روز از ساعت 8 صبح الی6 شام .. هاهاه