طنز شباهت زنان با بعضی وسایل

♦ زنها مثل اطو هستند هم مصرفشان بالا است هم زود داغ می کنند البته بدون بخارش هم بدرد نمی‌خورد.

♦ زن ها مثل پیاز هستند ظاهر سفید و ظریفی دارند اما باطنشان اشک آدم رو در می‌آورد.

 

یک شعبده باز که روی صحنه هنر نمایی میکرد ،

خطاب به تماشاچیان گفت : حالی یک خانم روی ستیژ بیایه .مه کاری میکنمکه غیب شوه

مردی دفعتاً از جایش برخاست و با صدای بلند گفت: چند لحظه صبر کنین مه خشویمه میارم

 

شخصی میره خواسگاری

پدر دختر میگه دختر ما فعلن درس میخانه

نفر میگه درست است. مه یک ساعت بعد میآیم

مريض: آقاي داكتر! همه اش فكر مي كنم كه گاو شده ام. داكتر: از كي چنين احساسي داري؟ مريض: از وقتي كه گوساله بودم

*****

  میگن یکنفر دُم سگ خود ره بریده بود همسایه ازش پرسید اوبیادر ای سگ ات چرا دُم نداره

نفر گفت...از خاطریکه هروقت خشویم خانه ی ما می آمد از خوشی زیاد دُمک میزد

 *****

يك اطرافی دید که کسی نیست از دوزخ آهسته بطرف جنت گریخت، در راه ملائك گیرش کردند. لت و کوبش میکردن

اطرافی چیغ ميزدكه بخدا من جنتی استم

رفته بودم دوزخ كه از رفیقم نسوار بگیرم

 *****

معلم از شاگردی پرسید : این جمله من حمام میروم ، تو حمام میروی ، او حمام میرود این چه زمانی است؟ شاگرد: این که سوال نمیخواهد روز جمعه است

 *****

شخصی از حافظ غزلی به یکی از شاهان خواند شاه بعد از شنیدن لب به تحسین گشود

وگفت شعرقشنگی  است ولی گوینده حافظ است

مرد بادستپاچگی گفت خیر قربان مال من است. وحافظ آن را دزدیده است

شاه گفت مردک آن وقت که حافظ این شعر را سروده تو وپدرت هم نبودید

مرد گفت: درست است اما اگر من میبودم پدرش دزدیده نمیتوانست

 *****

ملا صاحب در ختم خبر بود ، از دست که زیاد نوش جان کرده بود ، نفس کشیده نمی توانست و هک و دک مانده بود ،

یک نفر دید که اوضاع ملا خراب است . به پیشش رفت و گفت: ملا صاحب کلک تانرا در دهن خود داخل کنید تا راه نفس آزاد شود !

ملا گفت بچیم اگر جایی یک کلک میبود بعوضش یک دانه انگور را مینداختم

 

از یک کتاب فــروش پرسیــد ند ـــ وضع کسب وکــار شما چطور است ـ

گفت ــــ بسیار بــد چــون آنهانی که پــول د ارند سواد نــد ارند و

آنهایی که ســواد د ارند پول نـــد ارند

از یک لوده پرسیدند: چرا گناه میکنی از روز قیامت نمی ترسی ؟

لوده گفت : تا روز قیامت کی زنده کی مرده

 

۳ نفر که زیاد نیشه بودند تکسی میگیرند تکسی ران می بیند که آنها زیاد نیشه هستند موتر را روشن میکند و پس خاموش میکند میگه برادرا رسیدیم. نفر اول پیسه تکسی ره میته، نفر دومی از تکسی ران تشکری میکنه و نفر سومی یک مشت محکم بر سر تکسی ران میزنه ، تکسی ران میگه چرا زدی؟ مرد که نیشه بود میگه بخاطریکه برایت درس باشه که دیگه ایقه تیز نروی نزدیک ما ره ده کشتن برابر کرده بودی

معلم به شاگردش گفت : با باقی جمله بساز .

شاگرد گفت : ما ديشب پيتزا خورديم !

معلم پرسید : پس باقی اش كو ؟

شاگرد گفت : باقی اش ده يخچال اس

 

یک خوشو از عروس خود پرسید که چرا نواسه من چهره پسرم را ندارد ؟ عروس در جواب گفت : این رحم است نه ماشین فوتو کاپی

کلیه حقوق متعلق است به رسانه افغانستان ما
دیزاین شده در سما